آزادگان بهبهان

پاک باش و خدمت گزار

آزادگان بهبهان

پاک باش و خدمت گزار

آزادگان بهبهان

اطلاع رسانی مناسبت ها و مراسم های هیات آزادگان بهبهان

  • ۰
  • ۰

  مقام معظم رهبری:

من عقیده دارم و تأکید می کنم که حتماً ماجراهای اسارت گفته شود، نوشته شود، به تصویر کشیده شود .... از حافظه‌ها کمک بگیرید، بدون کم و زیاد، بدون افراط و تفریط؛ آنچه که واقع شده، بگوئید. وقتی این با بیان هنری همراه شود، در دلها و روحیه‌ها غوغا می کند

 شهید محمد رشید عبدالهی متولد1337

جمعی تیپ 15امام حسن(ع)-گردان سوم(عاشورا)

فرمانده ی گردان: محمود محمدپور 

گروهان دوم به فرماندهی:عبدالرضا سرخه

عملیات خیبر 62/12/4منطقه ی هور الهویزه

اسارت:62/12/9روستای البیضه عراق شهادت:1390/7/6

       آقای محمدرشیدعبدالهی ازبچه های مخلص ومؤمن بهبهان بوددر زمان اسارت بخاطر خدمات خالصانه اش بسیار مورد احترام بچه های خوزستان و بچه های آسایشگاه سه بود همواره با فروتنی مسوولیت های خطرناک را می پذیرفت در ابتدای اسارت مسئول حمام آسایشگاه 3 بود کاری که خطرات زیادی در پیش داشت چرا که عراقی ها همواره به دنبال بهانه های گوناگون بودند تا بچه ها مورد اذیت و آذار قرار دهند و حمام و نظافت آن و زمان تعطیل شدنش می توانست بهانه ی خوبی برای دشمن باشد.   بعد از اسارت نیز ایشان در بنیاد شهید جهت سر کشی به خانواده های شاهد و ایثارگر مشغول به کار شد تا بتواند به آلام و درد دل های این خانواده ها که بعضا به طور کامل فراموش شده بودند بپردازد هرچند که خودش می گفت:« شاید گفتن درد دل ها ،آنان را کمی آرام کند اما بر دردهای ما می افزاید چراکه توان کمی برای حل مشکلاتشان داریم»ا بخاطر پاکی و اخلاصش همواره امام جماعت آزادگان در جلسات ماهیانه بودو در انتهای زندگی با اهدائ اعضای بدنش آخرین ایثار ممکن را انجام داد و به حق پیوست. روحش شاد باد .                                                          اما خاطره ای در مورد این عزیز در ایام اسارت:                                 در اوایل اسارت که دشمن همواره به دنبال ایجاد اختلافات زبانی و مذهبی و.... در بین ما بود چنین مساله ای اتفاق افتاد که خود مرحوم محمد رشید ان را اینچنین بیان کرد:((دراوایل اسارت تقریبا اواسط مردادماه بودکه عراقی هانیم ساعت قبل ازسوت آماربعدازظهرازحمام هابازدیدبه عمل می آوردندوحضورافراددراین هنگام درحمام هاممنوع بودومسئول حمام باید10 دقیقه قبل ازحضورعراقی هاکارنظافت حمام راتمام کرده باشدتابرای آسایشگاه مشکلی ایجادنشود.روزی یکی ازبچه های کرداهل تسنن که یکی دوماه پیش  اسیرشده بودواردحمام شدشیوه ی اسارت این شخص عجیب بود.اورزمنده نبودوبرای دیدن خواهرش به طورمخفیانه واردعراق شده بودوبه بغدادرفته بودوپس ازمدتی درآنجادستگیرشده وبعداز زندانی شدن دربغدادبه عنوان اسیربه اردوگاه مامنتقل شدودرمراحلی برای اردوگاه مشکل زانیزبودازجمله درهمین ماجرااواعتقادچندانی به مسئله جنگ نداشت ومی گفت:((برای ماعراقی هاوایرانی هایکسانند !!!))

آقای عبداللهی می گفت:((قبل ازمن یکی دونفرازبچه هاازاوخواسته بودندکه ازحمام خارج شودزیرااگرسربازبیایدوایرادی بگیردهمه آسایشگاه مجازات می شوندامااوتوجهی نکرده بودمن به سراغش رفتم سلام کردم وبعدگفتم :((برادرمن وتوهردواسیرهستیم وتومی دانی که عراقی هاورودبه حمام رادراین ساعت ممنوع کرده اندواگربیایندهمه تنبیه خواهیم شد))من نمی دانستم که اهل تسنن است فقط باتوجه به اینکه اوزیاددست وپایش رامی شست وبه حرف های من توجهی نمی کردومن هم هرلحظه فکرآمدن سربازدرسرم بودگفتم :((چقدردست وپایت رامی شویی))ونمی دانستم که اودرحال وضوگرفتن است .درهمین حالت یکی ازبچه هامرامتوجه کردکه اهل تسنن است .ومن بعدازاین موضوع صورت اورابوسیدم وگفتم که:((من نمی دانستم شماداریدوضومی گیریدولی به هرحال بایدحمام راترک کنی))اوحمام راترک کردقبل ازآمدن سربازوماهم خوشحال شدیم که مشکلی ایجادنشده اماصبح روزبعدهنگام آمارسربازبه سراغ آسایشگاه ماآمدوگفت:((مسئول حمام کیست؟))نخست آقای عبدالصمدصالحی نژادپیش رفت وگفت: ((من هستم))اماآن فردکه نامش خلیل بودگفت نه این نیست .وسپس من بلندشدم چون احساس کردم ممکن است برای عبد الصمد مشکلی بوجود آید اوبلافاصله گفت:((این است))مرابه وسط اردوگاه بردند.افسرعراقی فرمانده ی اردوگاه ایستاده بودآقای عسکری راصدازدندایشان نیزآمدند. افسر عراقی گفت:((توگفته ای که اهل تسنن کافرند؟))من انکارکردم اما خلیل تأییدکردوتامن خواستم حرفی بزنم خودافسرعراقی ضربه ی محکمی به من زدوبعدبه سربازان دستوردادتامرابزنندوالبته آنهاهم سنگ تمام گذاشتندافسراردوگاه به آقای عسکری گفت که مسئولین آسایشگاه رابه وسط اردوگاه بیاورد.افسرعراقی باتندی وخشونت به مسئولین آسایشگاه هاحمله کردوگفت:((شمامی گوییداهل تسنن کافرند...)) این جریان درشرایطی اتفاق افتادکه برادران اهل تسنن به همراه ماضربات شدیدکابل های دشمن راهرروزمتحمل می شدند. اما امروزیک شخص بیگانه ازجنگ ورزمندگی می خواست تابه همراه دشمن ایجادتفرقه واختلاف کند.امابه لطف خداونددرتمام طول اسارت آن ها همبستگی وهمراهی خودرابابچه هاحفظ کردند. 

  وبنابه اقراریکی دوتاازبچه های اهل تسنن بارهاسربازان به آنهامی گفتندکه :«این هاشمارامسلمان نمی دانندوهمیشه این برادران پاسخ می دادندکه ماو آنهاهردومسلمانیم وبه راحتی کنارهم زندگی می کنیم .»وشکرخداراکه توطئه های دشمن دراین باره نیزبه جایی نرسید. اما در پایان این ماجرا و تا زمانی که خلیل در اردوگاه ما بود عبدالرشید هیچگاه نسبت به او دست به اقدام تلافی جویانه ای نزد .کسانی که در سال اول بچه ها را اذیت می کردند بعدها به نوعی تنبیه شدند یا عذر خواستند اما خلیل به همان شکل زندگی کرد و عبدالرشید هم همواره احترام او را داشت. و البته نتیجه ی این کار هم این بود که عبدالرشید در نزد دوستان محترم بود و خلیل جایگاه خوبی نداشت.

سال 64صلیب سرخ عکسی از هادی و مهدی دو پسر محمد رشید را به همراه چند نامه برای او آورده بود.محمد رشید با دیدن عکس ها دچار حالت عجیبی شده بود علاقه  به فرزندان و دروری از آن ها مدتی فکر این رزمنده ی خدا جو را به خود مشغول کرده بود محمد رشید پس از مدتی بخاطر اینکه عشق به فرزندان و خانواده نتواند تاثیری برادامه ی مسیر مقدسش داشته باشد عکس های دو فرزند دلبندش را پاره کرد و کنار گذاشت تا مبادا شیطان از حربه ی عشق به فرزندان لغزشی در او بوجود اورده و اجر و پاداش جهاد در راه خدا را مخدوش کند. همه ی اسرا می دانستند که افراد متاهل در اسارت مسوولیت بالاتری دارند و سختی های بیشتری را باید متحمل شوند. من با رها با خود اندیشیده ام که چه نیرویی باعث می شد که متاهلین بتوانند فکر خانواده ی خود را کنار گذاشته و با مساله ی دوری ان ها کنار بیایند و همواره پاسخی جز این نیافته ام که خداوند خود فرموده است:«من یتق الله یجعل له مخرجا».آری تقوی الهی است که خدا را به یاری انسان ها می رساند و مشکلات را آسان می کند.                                            حاج محمد رشید در اواخر اسارت مسوول بهداری آسایشگاه بود یا بهتر بگویم رابط بین آسایشگاه و بهداری اردوگاه بود . مسوول بهداری در اوایل اسارت دکتر مسعود و سپس دکتر جواد و در اخر اسارت دکتر هادی بود.این پزشکان موفق و کوشا بعضی دارو ها را بین این رابط ها تقسیم می کردند برای روز مبادا! روزی که عراقی ها ما را تحریم می کردند و دارو نمی دادند!! بچه ها برای پنهان کردن دارو ها روش های گوناگونی داشتند. محمد رشید داروها را در کلاهش پنهان می کرد !! کلاه به سرش بود و دارو ها زیر کلاه!!! روزی هم لو رفت کلاه را از سرش بر داشتند و داروها در مقابل سرباز افتاد و محمد رشید عازم زندان شد.

بعد از اسارت محمد رشید خدمت خود را در سپاه ادامه داد و مدتی نیز به عنوان معتمد معین در بنیاد شهید مشغول به کارشد. تا اینکه در مهرماه سال 1390جهت معالجه به تهران مراجعت کرد.او قبل از ورود به اتاق عمل از خانواده اش خواست تا در صورت موفقیت آمیز نبودن عمل اعضای بدنش را به نیازمندان اهدا کنند.آری محمد رشید با آخرین ایثار خود ایستادگی خود را در راه حق اثبات کرد.  و بدینسان در روز شش مهرماه سال 1390جان به جان آفرین تقدیم نمود و به خیل شهدای گرانقدر پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی باد

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

 

 

قدرت الله حاجی زاده متولد 1347

تیپ بعثت گردان رعد

علیات رمضان

تاریخ اسارت23/4/1361 محور کوشک

تاریخ آزادی شهریور 1369

شهادت 5/7/1395

فروردین سال 1347 در روستای اسدآباد ار توابع شهرستان بهبهان کودکی به دنیا امد که مادرش او را «قدرت الله» نامید قدرت الله دوران کودکی و دبستان را در همین روستا سپری کرد.

سال سوم ابتدایی بود که حرکت انقلابی مردم آغاز شد. سرباز کوچک امام هنوز در سنی نبود که بتواند در مبارزات سیاسی ایفای نقش کند اما با همین سن کم در راهپیمایی های انقلاب شرکت می کرد.

بعد از پیروزی انقلاب و پایان دوره ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی اخگر(شهید هاشم زاده) شد و دوسال در این مدرسه درس خواند دانش آموزی آرام و با وقار بود . علاقه زیادی به ورزش فوتبال داشت بیشتر علاقه داشت که در پست دفاع چپ بازی کند زیرا چپ پا بود و در این پست راحت تر بازی می کرد.

12 ساله بود که تجاوز رژیم بعثی علیه ایران آغاز شد.. قدرت الله سال 1361 وارد بسیج شد و دوره مقدماتی را زیر نظر شهید سالارپور و محمد طلا مظلومی(فرمانده پیشین سپاه بهبهان) سپری کرد. هر روزی که می گذشت قدرت الله بزرگتر و اماده تر می شد تا وظایف سنگین تری را بر عهده بگیرد.

فعالیت های او در بسیچ منحصر به فراگیری فنون نظامی نبود او با شرکت در کلاس های عقیدتی و فرهنگی نیز روح جستجو گر خود را سیراب می کرد.

تیر ماه سال 61 فرا رسید بیش از یک ماه از پایان عملیات غرور آفرین فتح بزرگ خرمشهر می گذشت. قدرت الله با حضور در بسیج مهیای اعزام به جبهه بود. سرانجام روز اعزام فرا رسید و انتظار رزمنده جوان ما نیز به سرامد. او در تیر ماه سال 61 به همراه گردان بهبهان به خرمشهر اعزام شد.

شبانگاه 22 تیر ماه سال 61 غیور مردان ارتش اسلام در عملیات رمضان با رمز «یا مهدی ادرکنی» از محورهای جنوبی به سنگر های بعثیون متجاوز یورش بردند و یکی از سخت ترین و گسترده ترین عملیات های آن سال را رقم زدند. در این عملیات بزرگ  و گسترده قدرت الله به سختی مجروح شد و با همان حالت مجروحیت به اسارت دشمن درآمد و بدین ترتیب رزمنده جوان ما زندگی جدید و سختی را آغاز کرد.

قدرت الله به همراه دیگر اسرای عملیات رمضان مسیر سخت و طاقت فرسای خط مقدم تا بصره و بغداد و موصل را پشت سر نهاد و وارد اردوگاه موصل محل نگهداری اسرای ایرانی شد.

مدت اقامت او در این اردوگاه 9 ماه بود در گیری معروف آذر ماه سال 1361 در همین اردوگاه اتفاق افتاد مجروحیت قدرت الله که مدتی بود کمتر شده و رو به بهبود بود در این درگیری بازهم بیشتر شد و آسیب های جدیدی دید. ضربات مهلک و کشنده نیروهای ضد شورش بعثی در آن روز  سیاه و غمبار بسیاری از اسرای ایرانی را به خاک و خون کشید و چند نفر زیر این ضربات مهلک به شهادت رسیدند . و تعداد زیادی مجروح شدند. بعد از پایان درگیری و تسلط دشمن براوضاع اسرای عملیات رمضان را  به اردوگاه موصل سه(چهار جدید) منتقل کردند.

روز ورود اسرای عملیات رمضان به اردوگاه جدید سربازان کابل به دست دشمن که ماموریت داشتند با شدت تمام با  سربازان ارتش اسلام چه پیر و چه جوان  و چه مجروح برخورد کنند  ضربات بیشماری را بر پیکر نحیف این عزیزان فرود آوردند.. اسرای اردوگاه وصل چهار از آن روز به عنوان یکی از غمبارترین روزهای اسارت خود یاد می کردند.

یکی از دوستان نقل می کرد که حاج آقا ابوترابی که از پشت پنجره شاهد این صحنه های غم انگیز بود به شدت می گریست و می گفت:« چقدر سخت است که شاهد فرود این صربات بر پیکر فرزندان اسلام باشیم و نتوانیم برای رهاییشان کاری انجام دهیم»

اغلب بچه ها با گریه دعا می کردند که این وحشیگری زودتر به پایان برسد. قدرت الله با وجودی که سن کمی داشت و می توانست از میان سربازان کابل به دست بگریزد و کمتر مورد اذیت و آزار قرار بگیرد اما تلاش می کرد که خود را سپر افراد مسن کند تا کمتر صدمه ببینند هرچند که خودش ضربات بیشتری را متحمل می شد.

بعد از پایان ضرب و شتم تقسیم بندی آغاز شد و قدرت الله را به آسایشگاه چهار منتقل کردند . این آسایشگاه محل آشنایی ایشان با «حاج محمد باقر نجاریان » هم بود

ایشان در مورد این آشنایی می‌گویند قدرت الله نوجوانی سر زنده بود و شاداب و در تمام فعالیت های عمومی اردوگاه شرکت می کرد در اردوگاه کلاسهای عقیدتی سیاسی فرهنگی و ورزشی دور از چشم سربازان تشکیل می شد

قدرت‌الله حضوری مستمر در این کلاس‌ها داشت حتی در کلاس نهج البلاغه به صورت انفرادی و بعد از نماز صبح شرکت می‌کرد در ورزش به فوتبال و ورزش های رزمی توجه زیادی داشت در اردوگاه با وجود حساسیت شدید دشمن کلاس های رزمی با حفظ مسائل امنیتی برقرار بود

قدرت الله در اواخر اسارت   به رزمی کاری نیمه‌حرفه‌ای مبدل شده بود از سوی دیگر در گروه نگهبانی مراسم ، گروه‌های نظافت و کمک به آشپزخانه نیز شرکت فعال داشت

یکی از ویژگی هایی که بیش از سایر موارد در وجود ایشان بارز بود حسن خلق و برخورد گرم و دوستانه ای بود که خیلی زود دیگران را مجذوب خویش می ساخت به همین دلیل بود که دوستان زیادی از شهرهای مختلف مثل شوش دزفول اصفهان اهواز و ....در مراسم تشییع جنازه ایشان شرکت فعال داشتند

یکی از دوستان اصفهانی اش که در مراسم تشییع جنازه غمبار  اوشرکت کرده بود می گفت ده روز قبل از واقعه در خانه ما مهمان بود و این ارتباط و دوستی  بعد از آزادی قطع نشده بود مرحوم قدرت‌الله حاجی زاده با گروه چهارم اسرا در روز ۳۰ مرداد سال ۶۹ با سرفرازی کامل و میهن عزیز اسلامی مان گام نهاد و پس از مدتی در اداره برق شهرستان بهبهان مشغول به کار شد و در سال ۱۳۷۰ ازدواج کرد

حاصل این ازدواج سه دختر و دوپسر بود در محیط کار به خاطر جدیت و تلاش بی وقفه همواره مورد توجه بود با تشکیل هیئت آزادگان بهبهان حضور خود را در این تشکیلات خود جوش  مستمر نمود و از جمله خیرینی بود که با کمک های مالی خود خدمتگزاران هیئت را در انجام خدماتشان یاری می نمود

وقتی که در مرداد ماه سال 95 در همایش سالگرد ورود آزادگان از او خواستم که در ردیف اول بنشیند تا هنگام تقدیر از خیرین از ایشان همدردی شود اظهار نارضایتی نمود و گفت من فقط به وظیفه‌ام عمل کردم و راضی نیستم که در جمع اسمی از من برده شود

سرانجام قدرت الله عزیز روز ۵ مهر ۱۳۹۵ در مسیر اهواز به دزفول زمانی که برای ثبت نام دخترشان در دانشگاه آزاد‌دزفول بود بر اثر سهل‌انگاری راننده یک کامیون دچار سانحه شد و به همراه چهار نفر از اعضای خانواده جان به جان آفرین تسلیم نمود

از این خانواده یک پسر به نام مهدی و یک دختر باقی ماندند مراسم تشییع پیکر او و خانواده‌اش به حدی باشکوه برگزار شد که گویی تمام شرکت‌کنندگان از حسن خلق و منش والای او باخبر بودند روز ششم مهرماه در میان حزن و اندوه حاضرین پیکر پاک این عزیزان در بهشت رضوان بهبهان و خاک سپرده شد

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰
ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم.
حضرت امام خمینی (ره)
 
 
 
شهید محمد تقلبی تولد1343/1/2 شهادت 1359/7/1 جزیره مینو
 
شهید ناصر آبروشن تولد 1343/4/6 شهادت 1364/7/2 محل شهادت مهران
 

دارالمومنین بهبهان بیش از 1100 شهید تقدیم اسلام و انقلاب نمود

روحشان شاد و یادشان گرامی باد 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

روز وداع یاران مارا امان ندادند   دردا که تا بگرییم چون ابر در بهاران

حاج شکرالله شهبازی متولد 1343

گردان دوم (سید الشهدا)فرمانده سعید نجار

گروهان1 فرمانده یدالله مواساتی

اسارت 62/12/8   روستای البیضه     آزادی 69/5/28

 شکرالله شهبازی در روستای کردستان بهبهان دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی را در کردستان و دروه ی راهنمایی را در دودانگه گذراند .و سپس برای ادامه ی تحصیل عازم بهبهان شد و به دبیرستان پهلوی(شهید مطهری) رفت. همزمان با شروع انقلاب اسلامی در سال 57 کلاس اول دبیرستان بود . در محرم همان سال در روستای کردستان با خواندن نوحه ی :«مردان حق زندانند یا کشته در میدانند...» مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت که با وساطتت ریش سفیدان روستا از دست آنان جان سالم بدر برد. کلاس سوم دبیرستان بود که تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران آغاز شد. و شکرالله از همان زمان با شرکت در بسیج عزم خود را جهت حراست از دست آوردهای انقلاب اسلامی جزم کرد. اولین اعزام او به جبهه در سال 61 و اندکی بعد از عملیات والفجر مقدماتی بود. او به همراهی  همرزمانش به جنگل امقر اعزام شد. در این خط پندافندی بود که فرمانده  گردان آن ها ،مهدی مستوی، به شهادت رسید و شکرالله شاهد شهادت وی بود. شکرالله در این باره می گفت:« ترکش خمپاره به سر مهدی اصابت کرد و باعث شهادت او شد . همه ی بچه های گردان از این ماجرا ناراحت شده بودند چون همه مهدی را دوست می داشتند. شخصیت مهدی تاثیر فروانی بر رزمندگان بهبهان داشت.» بعد از پایان این ماموریت شکرالله تا سال بعد توفیق حضور در جبهه را پیدا نکرد.

عملیات خیبر

مهر ماه سال 62او به همراه گردان اعزامی از بهبهان به آبادان رفت . در آن سال گردان بهبهان بین سه گردان تیپ امام حسن (ع) تقسیم شدند. و شکرالله  به گردان دوم فرستاده شد. گردان سید الشهدا به فرماندهی سعید نجار و معاونت مرحوم حاج کمال صاددقی.

گردان بهبهان بیش از چهار ماه مشغول آموزش بود اما از عملیات خبری نشد. جابجایی های در گردان ها اتفاق می افتد . شکرالله همچنان در گردان دوم باقی ماند. تا اینکه بهمن ماه فرا رسید.

آخرین نیروهای اعزامی از بهبهان نیز به تیپ امام حسن(ع) ملحق شدند. در اواخر بهمن جنگ شهری با موشک باران شهرهای خوزستان آغاز شد و ایران برای نخستین بار تصمیم به تلافی گرفت . و شهرهای بصره ،خانقین و مندلی به شدت گلوله باران شد. در همین روز آبادان نیز مورد حمله ی توپ خانه های دشمن قرار گرفت . گردان های تیپ امام حسن (ع) مجبور شدند آبادان را ترک کرده و به پادگان های اطراف آن بروند. گردان دوم هم به سایت خیبر رفت. پس از چند روز کشمکش و پایان جنگ شهری بوی عملیات به مشام همگان رسید. یک روز قبل از عملیات خیبر عملیاتی انحرافی با نام والفجر شش آغاز شد. و فردای آن روز رزمندگان از آب هور الهویزه گذشتند و به سوی دو استان العماره و بصره پیشروی کردند. شکرالله به همراه نیروهای گردان دوم در شب اول وارد عملیات شد. اما آن شب بدون درگیری با دشمن به خاطر ناهماهنگی به وجود آمده به عقب برگشتند و روز بعد مجددا به خط مقدم اعزام شدند. گردان دوم هم در کنار روستای الصخره مستقر شدند. شکرالله در این میدان سخت  و در گیری شدید با چشم خود پر پر شدن دوستانش را می بیند. او در این باره می گوید:« علی رضا بقایی از ناحیه ی سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهادتین را برزبان آورد و در حالت نشسته به شهادت رسید. عراقی ها می ترسیدند که به او نزدیک شوند گمان می کردند که زنده است. از دور به می گفتند که بیاید و اسیر شود.» در روز هشتم اسفندکه آخرین روز حضور شکرالله در جبهه بود دوستانش یکی پس از دیگری شهید می شدند عبدالله برگزیده، محسن محسنات و... که همگی با شلیک تک تیراندازان به شهادت رسیدند. او در مورد شهادت امرالله احمدی چنین می گفت:« امرالله احمدی به شدت مجروح شده بود من او را بغل کردم تا به عقب برگردانم حدود سه کیلومتر حرکت کردم اما در نهایت امرالله در آغوشم شهید شد.»  شکرالله در مورد نحوه ی اسارتش می گوید:«ما از غروب هشتم تا صبح نهم در آب بودیم خط الصخره شکسته شده بود و اغلب بچه ها یا شهید شده بودند  و یا اسیر. صبح روز نهم چرخ بالهای دشمن مارا در آب های هور یافتند و سپس نیروهای عراقی با قایق به سراغ ما آمدند و ما را اسیر کردند . من به همراه سیاوش حاتمی از مسجد سلیمان و نادعلی یوسفی از مرودشت  و ایرج محمودی از درودبه اسارت گرفته شدیم. به محض اسارت ضرب و شتم ها آغاز شد و سپس مارا به مقری انتقال دادند که دختران عراقی با لباس نظامی  در آن جا بودند و به محض دیدن ما به سراغمان آمدند و دور ما شروع به رقصیدن کردند. سربازان و افسران عراقی هنگان ضرب و شتم از ما می خواستند که به امام توهین کنیم . اما هیچکدام از بچه ها حاضر به این کار نمی شدند. »

شکرالله نیز مانند همه ی اسرای عملیات خیبر مسیر سخت و پر از مشقت العماره تا بغداد و بغداد تا موصل را طی کرد و در این مسیر بارها مورد ضرب و شتم دشمن بعثی قرار گرفت. شکرالله بعد از ورود به اردوگاه موصل یک قدیم به آسایشگاه ده فرستاده شد و در کنار سعید عباسپور- محمود بهروزی- رحیم خادمی- حسین ستوده و.. قرار گرفت.

 

بازجویی و ضرب و شتم شدید انفرادی

در اوایل اسارت که نظامیان عراقی به شدت در پی یافتن پاسداران و طلاب بودند . به خاطر یک تشابه اسمی شکرالله را به بازجویی بردند.

ناصر شهبازی از مسئولین تیپ 21 امارضا (ع) از مشهد نام پدرش شکرالله بود. همین امر باعث شد که بعد از اثبات پاسدار بودن ناصر شهبازی سربازان به سراغ شکرالله شهبازی آمدند. و اورا به بازجویی بردند. ...... مترجم بود و نایب ضابط رعد(پلنگی) بازجویی می کرد. شکرالله در این باره می گوید:« بعد از نماز ظهر سربازی به نام یونس به سراغم آمد و مرا به اتاق بازجویی برد از همان لحظه تا آمار بعداز ظهر یعنی حدود چهار ساعت در کنار اتاق بازجویی به حالت سجده مرا نگه داشتند. وحشت اولیه بیشتر از ترس خود بازجویی بود . بعد از آمار بازجویی شروع شد. رعد از من می پرسید که :آیا تو پاسدار هستی؟ من گفتم خیر بسیجی و از نیروهای مردمی هستم . در حال پاسخ گفتن بودم که با اشاره ی نایب ضابط رعد یونس از پشت سر ضربه ی محکمی به چشم من زد که به یکباره همه چیز در مقابل دیدگانم تیره و تار شد. ضرب و شتم سرباز  بخاطر گرفتن اعتراف آغاز شد و من همچنان انکار می کردم . حقیقتا هم من پاسدار نبودم  اما اثبات این مطلب در آن روز کار سختی بود. با این حال مقاومت کردم و بعد از ساعتی چند کار بازجویی بدون نتیجه تمام شد و مرا با صورتی کبود و غرق خون به آسایشگاه منتقل کردند. بچه های آسایشگاه دوبار برای من گریه کردند که یکبارش همین روز بازجویی بود. وقتی وارد آسایشگاه شدم آنقدر صورتم کبود شده بود و خون آلود بود که بسیاری از بچه ها را به گریه انداخت.» تاثیر سوء آن ضربه ی ناگهانی برای همیشه بر بینایی شکرالله باقی ماند. او همچنان دچار ضعف بینایی است.

کارهای فرهنگی

شکرالله از سال 64 که صلیب سرخ وارد اردوگاه شد و فضا کمی بازتر گردید کارهای فرهنگی خود را آغاز کرد . حضور در کلاس های عربی پایه(صرف و نحو) و سپس تدریس این زبان در بین بچه ها ،خواندن کتاب منطق مظفر که به گفته ی خودش هنوز  هم از تجارب آن در تدریس دانشگاه استفاده می کند از اندوخته های ارزشمند او در اسارت بود. شرکت در کلاس های قرآن و نهج البلاغه و کلاس های عمومی اردوگاه و همکاری با گروه فرهنگی در بر پایی کلاس های عمومی در سطح اردوگاه از کارهای دیگر او بود. البته این کلاس ها در آغاز راه بخاطر فعالیت های جاسو سان کار آسانی نبود و توام با خطر بود بخصوص برای کسانی که سابقه ی حضور در اتاق بازجویی را داشتند.

شکرالله شهبازی از جمله نیروهایی بود که در طول اسارت نه تنها مشکلی برای مسئولین ایجاد نکرد که به نوعی کمک کار آنان هم بود. او در تاریخ 69/5/27 با سرافرازی به همراه گروه سوم آزادگان وارد کشور شد. و بعد از آزادی به تحصیلات خود ادامه داد وبا اخذ مدرک کارشناسی در رشته ی معارف به خدمت آموزش و پرورش درآمد و سپس ادامه ی تحصیل داد و مدرک کارشناسی ارشد خود را نیزدریافت نمود و در مرکز آموزش عالی فرهنگیان بهبهان و اهواز مشغول به تدریس شد روح دانش پژوه این آزاده سرافراز از سرچشمه علم و دانش سیراب نمی شد پس کسب مدرک کارشناسی ارشد وارد مقطع دکترا شد و توانست مدرک دکترای خودر ا نیز دریافت کند. حاج شکرالله به عنوان استادی  پرتلاش و خستگی ناپذیر در تربیت دانشجویان این آب و خاک فعالانه تلاش می کرد تا اینکه در سال 1399 بیماری کهنه و بجا مانده از رنج ها و درد های اسارت مجددا عود کرده او را رهسپار بیمارستان های بهبهان و اهواز و شیراز کرد  تحمل سختی های این بیماری امان او را بریده بود اما او همچنان صبورانه و امیدوارانه به زندگی ادامه می داد. تا اینکه در روز اول مهر ماه سال 1400 مقارن با دومین روز از هفته دفاع مقدس تسلیم سرنوشت شد و به یاران شهیدش پیوست. مردم قدر شناس بهبهان وروستاهای اطراف در روز جمعه دوم مهر ماه با بدرقه پرشور این آزاده صبور نشان دادند که  قدر دان فرزندان ایثارگر خویش بوده و هستند.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

 

خوشا آنان که بذر آدمیت در این ویرانه پاشیدند و رفتند

مراسم تشییع جنازه آزاده و جانباز سرافراز حاج شکرالله شهبازی با حضور مردم قدر شناس و متدین بهبهان ،روستای کردستان و روستاهای اطراف و حضور جمعی از آزادگان ؛ جانبازان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس  در زادگاه این عزیز سفر کرده برگزار شد.

مردم ولایتمدار و باوفای این مناطق نشان دادند که به خوبی پاسدار ارزش های والای ایثارگری هستند.

حضور نماینده محترم شهرستان بهبهان و سخنرانی ایشان در این مراسم نشان دهنده اهمیت جایگاه ایثارگران عزیز بود.

امروز حاج شکرالله مهربان؛حاج شکرالله عزیز در میان اشک و ناله مردمی که جز خوبی و صداقت از او ندیده بودند در جوار شهدای گرانقدر این مرز و بوم به خاک سپرده شد و در کنار این دردانه های بی بدیل روزگار آرام گرفت.

روحش شاد و یادش گرامی باد

سخنرانی نماینده محترم مردم بهبهان در مراسم خاکسپاری مرحوم حاج شکرالله شهبازی

 

 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

جوانی و زندگی باطراوت دوران شباب را در راه خدا دادید، اما ضرر نکردید؛ چون با خدا معامله کردید.  رهبر معظم انقلاب

 

        

 

رحمان دلاوری- متولد 1338 .جمعی لشکر 92زرهی اهواز

تیپ دوم....گردان 121 فرمانده گردان:سرهنگ دوم بصیرت

گرهان دوم: فرمانده: سروان خسرو قشقایی

اسارت: 1359/7/1منطقه طلائیه.. آزادی 1369/5/29

شهادت  1397/11/4  

بعد از ظهر روز 31 شهریور سال 59 رحمن و دوستان همرزمش به وضوح می بینند که دشمن از مرزهای ما عبور کرده و به سوی شهرهای ما در حال حرکت است.  گروهان دوم از گردان 121 در محاصره قرار گرفتند و جنگ و درگیری شدت گرفت و این گروهان توانست کمی خود را به عقب بکشاند تا شاید با پیوستن به نیروهای خودی خط مقاومت خود را محکم تر کند .در جاده منتهی به طلائیه این گروه با دشمن درگیر می شوند  و در ساعت 10 شب رحمن و دوستانش تسلیم سرنوشت شده و به اسارت درآمدند. می توان او را یکی از قدیمی ترین اسرای بهبهان دانست که در آغازین روز جنگ به دست دشمن بعثی به اسارت درآمد.

دلاور سرفراز ما قریب به ده سال از عمر خودر ا در اردوگاه رومادیه یک و موصل چهار سپری کرد و در این مدت توفیق زندگی در کنار مرحوم حاج آقا ابوترابی را نیز داشت و از محضر ایشان استفاده ها برد.ایشان روز 29 مرداد سال 69 با چهارمین گروه از آزادگان با سربلندی تمام به میهن اسلامی بازگشت و در تاریخ 1397/11/4به جمع یاران شهید خود پیوست

روحش شاد و یادش گرامی باد

بیش از 220 تن از رزمندگان شهرستان بهبهان بخشی از عمر خود رادر اردوگاه های رژیم بعثی سپری کردند

و با عزت و سربلندی به میهن اسلامی خود بازگشتند.

درود خدا بر این بزرگ مردان باد

 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

 

رهبر معظم انقلاب:

یاد، افتخارات، عزت شهدا را همه باید نصب‌العین خودشان قرار بدهند؛ نگذارید فراموش بشود. 

 

 

شهید مرتضی ویین تن تولد 1338/1/15 شهادت 1359/6/31 محل شهادت بستان

شهید عبدالرحیم مسعود نیا تولد 1341/12/23 شهادت 1360/6/30 محل شهادت  کرخه شوش

دارالمومنین بهبهان بیش از 1100 شهید تقدیم اسلام و انقلاب نمود

روحشان شاد و یادشان گرامی باد 

 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

اسرا در چنگال دشمن خود سرود آزادیند که احرار جهان آن را زمزمه می کنند. امام خمینی

 

 

 

آزاده و جانباز ناصر ساداتی جمعی لشکر 92 زرهی اهواز اسارت 1359/6/31 اردوگاه ..... آزادی 1369/6/4

 

تجاوز رژیم بعثی حوالی ساعت 5 بعد از ظهر آغاز شد و نبرد سنگین در منطقه طلائیه بین متجاوزین و مدافعین وطن از لشکر 92 زرهی اهواز که کاملا غافلگیر شده بودند آغاز شد. آزاده و جانباز ناصر ساداتی حدود ساعت 8 بعد از ظهر به اسارت دشمن درآمد و اولین اسیر از شهرستان بهبهان بود که در آغازین ساعات نبرد  گرفتار دشمن شد. ایشان قریب به ده سال از عمر خود را در اردوگاه های ....... سپری کرد و سرانجام با مقاومتی مثال زدنی و سربلندی تمام در روز چهارم شهریور سال 69 به میهن اسلامی خود بازگشت. درود خدا براین مجاهد فی سبیل الله باد

بیش از 220 تن از رزمندگان شهرستان بهبهان بخشی از عمر خود رادر اردوگاه های رژیم بعثی سپری کردند

و با عزت و سربلندی به میهن اسلامی خود بازگشتند.

درود خدا بر این بزرگ مردان باد

 

 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

مولی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)»:

إنّ الجِهادَ بابٌ مِنَ اَبوابِ الجَنّةِ فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّةِ اَولیائِهِ.

جهاد در راه خدا یک دری است از درهای بهشت که خداوند آن را تنها برای اولیای خاص خودش باز گذاشته است. (نهج‌البلاغه، خطبة ٢٧)

                        

   شهید زیبا امیری آبادی تولد 1320/9/1 شهادت 1359/6/29 محل شهادت خرمشهر

شهید کلثوم امیدی تولد 1346/8/1 شهادت 1359/6/29 محل شهادت خرمشهر

شهید نوذر امیدی تولد 1353/10/12 شهادت 1359/6/29 محل شهادت خرمشهر

شهید محمد شفیع آذریون  تولد 1341/10/21 شهادت 1366/6/29محل شهادت بانه

دارالمومنین بهبهان بیش از 1100 شهید تقدیم اسلام و انقلاب نمود

روحشان شاد و یادشان گرامی باد 

 

  • آزاده رزمنده
  • ۰
  • ۰

شهدا، مشمول عنایات بی پایان خداوند  امام خمینی

‏ ‏ 

شهید سیف الله محفوظی تولد 1334/4/4شهادت 1359/6/26 محل شهادت بستان

شهید امیر عادل تولد1343/5/1 شهادت 1366/6/26 محل شهادت مائوت عراق

شهید غلامحسین زرگر نژاد تولد 1340/3/5 شهادت 1360/6/27 محل شهادت سوسنگرد

دارالمومنین بهبهان بیش از 1100 شهید تقدیم اسلام و انقلاب نمود

روحشان شاد و یادشان گرامی باد

  • آزاده رزمنده