درکرببلا ببین تو زیبایی را آن اوج حماسه ی شکیبایی را
برزینب و آن حماسه هایش صلوات بنگر تو شکوه عشق وشیدایی را
[ آمپول عاشورا‼️
زندانبانان برای آنکه جلوی سوگواری ما را بگیرند به هر کاری دست می زدند؛ از تهدید به شکنجه ی دسته جمعی گرفته تا خط و نشان کشیدن برای مسئولان آسایشگاه ها و کارهای به گمان خودشان بازدارنده دیگر. اما از آنجا که هیچ یک از این کارها بچه ها را از سوگواری برای امام حسین -علیهالسلام- باز نمی داشت، کار دیگری را نیز به پرونده بدکاری های خود افزودند:
عصر تاسوعا که می رسید، همه ی آسایشگاه ها را به صف میکردند و به بازوی تک تک بچه ها آمپولی می زدند که همه را از کار می انداخت. سرنگ این آمپول، فلزی بود و همه آزادگان یک بلوک را با یک سرِ سرنگ، آمپول می زدند. تازه نمیدانم، شاید برای بلوکهای دیگر هم از سر سرنگ ما استفاده می کردند. پس از زدن این آمپول، دستِ آمپولزده ورم می کرد و از سرخی فراوان به سیاهی میزد و به اندازه ای درد میگرفت که نمیشد کوچکترین تکانی به آن داد. از آن شب نیز تا سه شب آینده (یعنی تا شب شام غریبان) بچه ها چنان تب میکردند که کارهای روزمره ی خود را هم نمیتوانستند انجام بدهند. این آمپول را که سالی یک بار آن هم در شب تاسوعا میزدند، «آمپول عاشورا» مینامیدیم.
اما این کار صدامیان هم نمیتوانست جلوی ابراز علاقه ی آزادگان به امامی را بگیرد که به دست پدران همین شکنجه گران شهید شده بود. با حال بدی که پس از زدن آمپول به بچه ها دست میداد، سزاوار بود که صدامیان گمان کنند تا سه شب دیگر، این آزادگان زمین گیر میشوند، بهگونهای که حتی نتوانند صدایی بر آورند تا چه رسد به اینکه دستان خود را برای سینه زنی تکان دهند؛ ولی آنچه آنها و بیشتر از آنها خود ما را شگفت زده میکرد این بود که شب که میرسید بیماران تبداری که نمیتوانستند دستشان را تکان دهند و جز ناله صدایی از آنها به گوش نمیرسید، چنان از ته دل برای امامشان فریاد میزدند و بر سینه میکوبیدند که گویی با آن سرنگ ها داروهای نیروزا به آنها زده اند.
این رخدادها را جز با مهرورزی امام حسین - علیهالسلام- به دوستداران خود و نگاه مهربانانه ی خداوند به بندگان زیر ستم خود، با چیز دیگری نمیتوان همخوان شمرد.
آن سال مراسم ماه محرم با وجود کارشکنی بعثیان به نحو احسن برگزار گردید.
راوی حاج عبدالصاحب بخردی
- ۰۱/۰۵/۱۴