محرم سال 1363
5 مهر ماه سال 63 مصادف با اول ماه محرم 1405 هجری قمری بود. هفت ماه از اسارت را طی کرده بودیم . هنوز صلیب سرخ ما را ندیده بود یعنی عملا ما اسیر نبودیم کارت صلیب نداشتیم. لذا دشمن هر کاری که می خواست می توانست با ما انجام دهد. سختگیری ها و شکنجه های فردی و جمعی در ماه رمضان نشان داد که اینها چقدر نسبت به مراسم مذهبی حساسیت دارند. از روز اول محرم سخت گیری ها آغاز شد. اردوگاه در حزن و اندوه بود اما نمی توانست برای سرور و سالار شهیدان عزادری کند. در گوشه و کنار اردوگاه اجتماعات سه یا چهار نفری که تشکیل می شد در باب محرم و خاطره عزاداری های سال های قبل سخن به میان می آمد و دل ها را به اتش می کشید. گاهی دور از چشم سربازان نوحه هایی خوانده می شد و گاهی هم سربازان متوجه می شدند و آن جمع کوچک را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می دادند. نایب ضابط رعد معروف به پلنگی در صف آمار آسایشگاه هها گفته بود که امام حسین هیچ ربطی به شما ندارد . او عرب است ماهم عربیم و شما مجوس هستید . اینجا پادگان است در کشور عراق عزاداری ممنوع است و در این محیط هم ممنوع. اگر کسی عزاداری کند او را به زندان می اندازیم.... تهدیدات نایب ضابط و اقدامات سختگیرانه سربازان و حضور محسوس و نامحسوس جاسوسان فضای بسیار سختی را بر اردوگاه حاکم کرده بود. روزهای محرم یکی پس از دیگری می گذشت و ما قادر نبودیم که کاری انجام دهیم و به ارباب بی کفن خود اظهار ارادت کنیم. هر روز گروهی به اتهام اینکه در گوشه ای از اردوگاه در جمع های کوچک خود نوحه خوانده یا سینه زده اند به وسط اردوگاه برده می شدند و مورد شکنجه قرار می گرفتند و زجرآور تر اینکه همه اردوگاه می بایست که نظاره گر این صحنه دلخراش می بودند.
در دل خود با ابا عبدالله الحسین نجوا می کردیم که یا ابا عبدالله از کودکی لباس سیاه شما را برتن کردیم در محافل عزاداری شرکت کردیم و برای شما سینه زدیم اما امسال شرمنده شما هستیم. شما خود شاهد فضای حاکم بر این اردوگاه هستید . یا ابا عبدالله عزای شما را در دل برپا می کنیم. هرچند که مجبوریم در ظاهر سکوت کنیم.......
در روزهای نزدیک به تاسوعا و عاشورا سخت گیری ها بیشتر و بیشتر می شد و دلتنگی ها نیز رو به فزونی می نهاد . باید کاری می کردیم نمی شد که دست روی دست گذاشت.
طاعت ازدست نیایدگنهی باید کرد در دل دوست به هر شیوه رهی باید کرد
شورای فرهنگی اردوگاه که متشکل از طلاب و چهره های برجسته فرهنگی بودند سرانجام تصمیم گرفتند که برای روز عاشورا حرکتی را انجام دهند تا به سرور و سالار شهیدان نشان دهند که با اندک توان خود نیز ارادتمان را نشان خواهیم داد لذا به صورت زبان به زبان و سینه به سینه در میان اسرا پخش شد که روز عاشورا تنها پوشش مشکی خود یعنی جوراب ها را همه بپوشند به دلیل گرمی هوا هنوز کسی جوراب نمی پوشید. همچنین قرار شد روز عاشورا زمین های بازی تعطیل شود. نماز ظهر و عصر را بچه ها در حیاط اردوگاه بخوانند و از صبح عاشورا تا غروب سکوتی همراه با حزن و اندوه بر اردگاه حاکم باشد. ما شنیده بودیم که بخاطر حادثه خونین اردوگاه موصل بزرگ در ایام محرم روز عاشورا گارد ویژه به موصل اعزام می شود. صبح روز عاشورا عراقی ها پیش از آمار از رادیو مقتل خوانی را پخش کردند که بسیار هم محزون بود. بچه ها در درون آسایشگاه ها به مقتل خوانی گوش می دادند و گریه می کردند. به محض باز شدن درب آسایشگاه ها و پایان آمار مسوولین غذا برای گرفتن صبحانه به آشپزخانه مراجعه کردند. ما ناگهان متوجه شدیم که طبقه سوم اردوگاه مملو از سربازان مسلح گارد ویژه ضد شورش است. همه با تعجب به طرف بالا نگاه می کردند. خدا یا مگر ما می خواهیم چه کاری انجام دهیم که اینها اینقدر به وحشت افتاده اند عزاداری ما و گریه ما چقدر باعث ترس دشمن شده است. بر اساس یک سنتی که معلوم نبود از کجا سرچشمه گرفته بود در روز عاشورا به اسرا حلیم می دادند. در این باره داستان های گونانگونی بین اسرا شایع شده بود. ما بعد از صبحانه طبق قرار وارد محوطه اردوگاه شدیم هیچ کس نمی خندید ،کسی با صدای بلند حرف نمی زد. همه سعی داشتند به سربازان نشان دهند که در عزای حسین بن علی علیه السلام سوگوارند. سربازن با تعجب به بچه ها نگاه می کردند. گاهی هم می گفتند :عاشورا؟ شما امروز عزادار هستید؟ و سپس برای ما از تاریخ می گفتند که حسین بن علی کیست. و می خواستند بگویند که به شما ربطی ندارد. بچه ها برخلاف روزهای دیگر با سربازان بحث نمی کردند . با شنیده شدن اذان ظهر بچه ها در گوشه و کنار اردوگاه به نماز ایستادند و بعضا سر به سجده گذاشته و گریه می کردند. سربازان بعضی از بچه ها را می زدند که چرا گریه می کنید. بعد از نهار همان حالت تا غروب رو زعاشورا در اردوگاه حاکم بود. با به صدا درآمدن سوت آمار بعد از ظهر نیروهای گارد ویژه ضد شورش از دید ما خارج شدند و ظاهرا نفس راحتی کشیدند . هنگام شب بچه ها در اندوه شام غریبان بودند. ما شام غریبان طفلان امام حسین را کمی درک کرده بودیم. زمانی که سر بردیوار غربت در العماره نهاده بودیم و زیر لب زمزمه می کردیم که:« امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است شام غریبان است» هر کس بر سر جای خود نشسته بود سکوتی عجیب بر آسایشگاه حاکم بود . گویی همه بر جای خود مراسم شام غریبان را برگزار می کردند من احساس می کردم که عزاداری آن سال با وجود مختصر بودن بسیار مخلصانه بود. من گمان می کنم که امام حسین توجهی به اسرا داشت که باوجود همه سخت گیری ها و مجازات ها تلاش داشتند که نشان دهند محب اهل بیت هستند و عزادار شهدای غریب کربلا.
حاصل این صبوری وحرکت هوشمندانه باعث شد که در سال های بعد گام به گام در برپایی مجالس عزای سید الشهدا ما به پیش رفتیم و آن ها عقب نشینی کردند تا جایی که در سال 69 مجوز عزاداری در محل اردوگاه را گرفتیم که حتی خود سربازان هم به مجلس عزاداری وارد می شدند.
نقل از کتاب سال های اسارت اثر محمد جواد اسکافی
- ۰۱/۰۵/۱۱