یکی از اردوگاه های موصل بعد از آزادی اسرا
سرباز با وجدان
ماه رمضان بود. درد گلو بخاطر لوزه خیلی اذیتم می کرد. پزشک اردوگاه سرانجام توانست عراقی ها را قانع کند که مرا به بیمارستان موصل ببرند تا لوزه ام را عمل کنند. خوردن غذا برایم بسیار سخت شده بود. دربیمارستان موصل لوزه ام را عمل کردند . بعد از عمل به دلیل اینکه گلویم زخم بود قادر به خوردن غذا نبودم در چنین مواردی به بیمار بستنی یا فرنی و یا چیز خنکی می دهند تا زخم گلو بهبودی یابد. من هر قدر که به پرستار اصرار می کردم و می گفتم که نمی توانم چیزی بخورم باید بستنی یا چیز خنکی بخورم توجه نمی کرد. به سرباز عراقی می گفتم اما اصلا متوجه نبود شاید هم اجازه نداشت. هنگام افطار سربازی را دیدم که می خواست افطار کند به او گفتم دلش به حالم سوخت و برایم یخ در بهشت آورد. با خوردن آن کمی وضعیت گلویم بهتر شد برای آن سرباز روزه دار دعا کردم . پیدا بود که رگه هایی از ایمان و انسانیت در وجودش هست.
تا زمانی که در بیمارستان موصل بودم هر کاری می کردم نمی توانستم غذا بخورم تا اینکه بعد از چند روز مرا به درمانگاه اردوگاه آوردند آنجا بچه ها برای من با شیر خشک فرنی درست کردند . این همان غذایی بود که برای گلوی من مناسب بود. حدودا یازده روز از ماه رمضان را به همین شکل سپری کردم تا اینکه از بیمارستان مرخص شدم و به آسایشگاه برگشتم. در بین دوستان خوب و با صفا. کسانی که هم پرستار بودند ، هم دوست ،هم برادر و اصلا همه کس و کار آدم. در کنارشان روز های سخت راحت تر سپری می شد. بعد از آن گرفتن روزه را آغاز کردم.
- ۰۱/۰۲/۰۸