رحمان دلاوری- متولد 1338
جمعی لشکر 92زرهی اهواز
گردان 121 فرمانده گردان:سرهنگ دوم بصیرت
گرهان دوم: فرمانده: سروان خسرو قشقایی
اسارت: 59/6/31منطقه طلائیه آزادی69/5/29
تازه دیپلم گرفته بود که حرکت مردمی برای سرنگونی رژیم منحوس پهلوی آغاز شد. رحمان همانند تمامی جوانان این مرز و بوم برای شرکت در یک قیام عمومی با تعالیم اسلامی آماده می شد.. او نیز گوش به فرمان امامش و پیشوایش بود و ورزهای سرد زمستان و پاییز 57را در خیابان ها و دوشادوش مردم سپری کرد تا اینکه خون های ریخته شده ی جوانان این مرزو بوم به بار نشست و انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و بهمن ماه 57 نوید بخش دوره ای تازه در تاریخ ایران شد.
اعزام به خدمت سربازی
تابستان سال 58 به خدمت سربازی اعزام و جهت آموزش به پادگان 05کرمان فرستاده شد. بعد از پایان دوره آموزشی به لشکر 92زرهی خوزستان اعزام گردید. قبل از شروع جنگ و زمان درگیری های پراکنده به پادگان حمید فرستاده شد. ودر تابستان سال 59برای حراست از یکی از چاهای نفت به همراه گروهان خود به منطقه طلائیه اعزام شدند. چگونگی اسارت
بعد از ظهر روز 31 شهریور سال 59 رحمن و دوستان همرزمش به وضوح می بینند که دشمن از مرزهای ما عبور کرده و به سوی شهرهای ما در حال حرکت است. گروهان دوم از گردان 121 در محاصره قرار گرفتند و جنگ و درگیری شدت گرفت و این گروهان توانست کمی خود را به عقب بکشاند تا شاید با پیوستن به نیروهای خودی خط مقاومت خود را محکم تر کند . کار درگیری تا شب به طول انجامید اما وقتی که رحمن و دوستاشن خود را به طلائیه رساندند متوجه شدند که دشمن در حال جشن و پایکوبی است چرا که طلائیه سقوط کرده بود و در زیر چکمه های متجاوزان بود. در ساعت 10 شب رحمن و دوستانش تسلیم سرنوشت شده و به اسارت درآمدند. می توان او را یکی از قدیمی ترین اسرای بهبهان دانست که در آغازین روز جنگ به دست دشمن بعثی به اسارت درآمد.
اولین واکنش دشمن بعد اسارت
وقتی اسرا را در یک جا جمع می کنند متوجه می شوند که عراقی ها قصد کشتن آن ها را دارند. و ظاهرا برایشان قبر آماده می کنند رحمان دلاوری در این باره می گوید:« یکی از بچه های عرب زبان به نام سید علی بیت سیاح به ما گفت که متوجه سخنان سربازان شده. آنها دارند در مورد کشتن ما حرف می زنند!!!. با شنیدن سخنان او ما آماده شهادت شدیم و شهادتین را بر زبان جاری ساختیم که ناگهان شخسی وارد منطقه شد. او خطاب به ما گفت :«نترسید من ایرانی هستم ! اهل شهر قم می باشم، کسی شما را نمی کشد. شما اسیر هستید . من به عراق پناهنده شده ام به زودی جنگ تمام می شود و عراق پیروز خواهد شد و شما به کشورتان برمی گردید!!!!» بعد از این سخنان بود که ما را به پاسگاه عراقی منتقل کردند و سپس عازم بصره شدیم. از زمان ورود به بصره ضرب و شتم ها آغاز شد. سربازان عراقی بی رحمانه می زدند و شادی می کردند. هنگام شب ما را با قطاری که مخصوص حمل احشام بود به طرف بغداد روانه کردند. تقریبا دویست نفر بودیم.
ورود به بغداد
اسرا را باقطار آلوده و عاری از هرگونه امکان آسایش به سوی بغداد می فرستند. در مسیر راه حتی از دادن آب به اسرا امتناع می ورزند. تا ما هم به یاد داشته باشیم که اسرای کربلا هم چنین وضعی داشتند. نمی دانم به عمد یا سهو اما انتقال اسرا در تمام مدت جنگ شباهات های عجیبی به انتقال اسرای کربلا داشته است. رحمن دلاوری در مورد ورود به بغداد چنین می گوید:« زمانی که ما وارد بغداد شدیم فردای روزی بود که 140 فروند از هواپیماهای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران تاسیسات نظامی و صنعتی عراق را بمباران کرده بودند. بغداد نیز روز قبل مورد حمله واقع شده بود لذا هنگام ورود ما نظامیان بسیار عصبانی بودند و با خشونت تمام با ما برخورد کردند. تونل وحشت را در بغداد تجربه کردیم. سربازان با کابل های سیاه چنان بر پیکر ما ضربه وارد می کردند که به نظر می رسید قصد داشتند ضربه های سنگین بمباران روز گذشته را با این ضربات جبران کنند. با این برخورد ها ما اطمیان حاصل می کردیم که ضربات نیروی هوای بسیار موثر بوده است. ما را به زندانی منتقل کردند که می گفتند نامش ابو غریب است.
زمان اقامت در این زندان که در اصل محل نگهداری و شکنجه مخالفان داخلی ریژیم بعثی بود تقریبا یک ماه طول کشید. در طول این یک ماه صدای ضجه و فریاد مخالفانی که در زیر شکنجه بودند به شدت ما را آزرده خاطر می کرد. محل اقامت ما اتاق های کوچکی بود کهگنجایش ما را نداشت. بعضی وقت ها نانکر آبی را می اوردند و ما باید در همان محوطه باز زیر ان تانکر آب حمام می کردیم !!!! سرانجام پس از یک ماه به اردوگاه رمادیه منتقل شدیم .
اردوگاه رمادیه یک
روماده شهری در نزدیکی بغداد است. یکی از قدیمی ترین اردوگاه های نگهداری از اسرای ایرانی در این شهر واقع شده است. رحمان دلاوری به همراه آقایان رنگ خانه،ساداتی، خان زاد جزو اولین اسرایی هستند که به این اردوگاه فرستاده می شوند. هنوز اول جنگ بود و وضعیت اردوگاه سرو سامانی نداشت. عراقی ها هم تجربه اسیر داری را شاید از همین زمان شروع کرده باشند. اما بحث ضرب و شتم را گویا از مدتها پیش آموخته بودند. به محض ورود اسرا دو ردیف سرباز کابل به دست آماده ی زدن می شدند .رحمان دلاوری ورود به رومادیه را چنین توصیف می کند:« همین که از خودروها پیاده شدیم به گروهی از سربازان کابل به دست مواجه شدیم که آماده زدن بودند تونلی را آماده کرده بودند که بعدها به تونل وشت معروف شد. ما باید از میان ان می گذشتیم و ضربات پیاپی و بیشمار کابل ها را تحمل می کردیم. چاره ای نبود خود را به دست خدا سپردیم و وارد تونل وحشت شدیم!! آن ها بی رحمانه برپیکر ما ضربه می زدند و فریاد های یا حسین و یا زهرای ما فضا را می شکافت و تا عرش بالا می رفت. دسته دسته از این محل وحشت ناک گذشتم تا سرانجام در محلی جمع شدیم و در آن جا ما را در بین مکان هایی که بعد ها آسایشگاه نام گرفت تقسیم شدیم. مکان های عاری از هر گونه امکان آسایش.!!! بیش از دوسال در این اردوگاه بودیم.
تشکیلات درونی اردوگاه
روز های اول ورود بسیار سخت بود .هنوز کسی نمی دانست که باید چگونه با دشمن برخورد کند تا کمتر آسیب ببیند. اغلب برخورد ها خود جوش و هماهنگ نشده بود تا اینکه به تدریج افراد صاحب نفوذ مشخص تر شدند و بچه ها به آن ها مراجعه کردند تا کم کم روال اسارت منظم تر شود.......
تبعید به موصل چهار
..... بعد از تبعید گروه 100نفره اول 100 نفر دیگر نیز شناسایی و از بچه ها جدا شدند. رحمن دلاوری در گروه دوم بود این گروه را نیز به سوی موصل چهار فرستادند. با ورود به موصل چهار همه چیز متغیر شد. موصل چهار یکی از هماهنگ ترین اردوگاه های موجود در عراق بود. که از بچه های عملیات های مختلف منجمله فتح المبین-رمضان و اسرایی از درگیری های آغاز جنگ و.... جو این اردوگاه همواره در اختیار بچه های مذهبی و بود . کادر فرهنگی اردوگاه بسیار فعال و پرکار بود و به دلیل حضور حاج آقا ابوترابی(مدت دوسال) حاج آقا جمشیدی، حاج آقا صالح آبادی و آقایان احدی و اُوحدی و.... که همگی از بزرگان زمان اسارت بودند کلاس های پر بار معنوی نظیر قرآن،نهج البلاغه، کلاس های اخلاقی ،حفظ دعای کمیل و سایر ادعیه و...... در این اردوگاه رواج بسیاری داشت. بنیانی که حاج آقا ابوترابی در اردوگاه گذاشته بود بحدی موثر بود که بعد از رفتن ایشان نیز همچنان ادامه یافت. ....
رحمان دلاوری پس از تحمل قریب به ده سال اسارت در تاریخ 29 مرداد ماه سال 69 در قالب چهارمین گروه از آزادگان وارد کشور شد و پس از مدتی در بانک رفاه کارگران مشغول به خدمت گردید.و سپس بازنشسته شد و در جلسات هیات آزادگان بهبهان به شکل فعالی حاضر می شد.
حاج رحمن دلاوری در اوایل سال 97 دچار بیماری شد و چند نوبت به شیراز اعزام شد. و سرانجام در تاریخ 4 بهمن سال 97قفس جسم را شکست و تا اوج آسمان ها پرواز کرد و به دوستان شهیدش پیوست. آنچه باعث تاسف من شد این بود که او بعد از اسارت هرگز مجال این را نیافت که داشته های خود را در زمینه ترجمه قرآن و نهج البلاغه دراختیار دیگران بگذارد.
پیکر پاک این شهید عزیز در گلزار شهدای بهبهان در کنار همرزمانش به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد
- ۹۹/۱۱/۰۳
با تشکر از زحمات بی شائبه شما و شادی روح دوستان سفر کرده مون،